با حال
شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا كردم. شناسنامه زندگی پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید… به شیطان گفتم: لعنت بر تو باد لبخند زد... پرسیدم: چرا میخندی؟ پاسخ داد:از حماقت تو خنده ام میگیرد! پرسیدم :مگر چه کرده ام؟ گفت: مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی به تو نکرده ام! با تعجب پرسیدم:پس چرا زمین میخورم؟ جواب داد:نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای...نفس تو هنوز وحشی است.. تو را زمین میزند. پرسیدم:پس تو چه کاره ای؟ گفت:هروقت سواری آموختی برای رم دادن اسب تو خواهم آمد...فعلا برو سواری بیاموز!!! شبی در پس بغض هر نفس ترا صدا کردم؛ آه قلب شکسته را آرام رها کردم شبی در سکوت به چشمانت نگاه کردم؛ در آن وقت آرزوی دیدار ماه کردم شبی بر تاروپودم ترا آویختم؛ آن شب گونه ها را با عطرت در آمیختم شبی در سکوت ترا صدا کردم؛ آن شب قصد رفتن تا خدا کردم شبی در خلوت با تو یکی شدم؛ آن شب خم بر زمین خاکی شدم شبی به سایه ها خیره شدم؛ غرق آن آبی تیره شدم شبی ترا آرام صدا کردم؛ آن شب که قلب را به پایت رها کردم یک رهگذر در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد
آرزو دارم شبي عاشق شوي آرزو دارم بفهمي درد را تلخي برخوردهاي سرد را
آه ای مرد که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای هیچ در عمق دو چشم خامشم راز این دیوانگی را خوانده ای؟ هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟ هیچ میدانی کز این عشق نهان آتشی سوزنده بر جان داشتم؟ گفته اند آن زن زنی دیوانه است کز لبانش بوسه آسان می دهد آری اما بوسه از لبهای تو بر لبان مرده ام جان میدهد هرگزم در سر نباشد فکر نام این منم کاینسان تو را جویم به کام خلوتی میخواهم و آغوش تو خلوتی میخواهم ولبهای جام فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر ساغری از باده هستی دهم بستری میخواهم از گلهای سرخ تا در آن یک شب تو را مستی دهم آه ای مردی که لبهای مرا از شرار بوسه ها سوزانده ای این کتابی بی سرانجامست و تو صفحه کوتاهی از آن خوانده ای (فروغ فرخزاد) رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم.
پس ازِ یك جستجوی نقره ای در كوچه های آبی احساس تو را از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی وحسرت رها كردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم
نمی دانم چرا رفتی؟
نمی دانم چرا ، شاید خطا كردم
و تو بی آن كه فكر غربت چشمان من باشی
نمی دانم كجا ، تا كی ، برای چه ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم...!!.
نام:رنج
نام پدر:مشقت
شهرت:اواره
شغل:ولگردی
محل صدور:دنیای فراموش شدگان
شماره شناسنامه:نامعلوم
نام مادر:سلطان غم
نام همسر:گریه
دین:یهودی
محل کار:شرکت نا امیدی
محل سکونت:شهر مکافات
محکومیت:زندگی کردن
جرم:به دنیا امدن
هدف:دنیای اخرت
تاریخ تولد:هزاروسیصدوهیچ
گروه خونی:نفت سیاه
ادرس:خیابان بدبختی
چهارراه تنهایی
کوچه دربدری
بلوک بی نهایت
...
یادمان باشد سر سجاده عشق؛
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
Power By:
LoxBlog.Com |